کمالو مجید
از هم گریختیم.
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم . دردا که چون جوانی ما پایمال گشت ! پرهیز عاشقانه من ناگزیر بود . هر بار دیر بود ! سرگشته در کشاکش طوفان روزگار ؛ گم کرده همچو آدم و حوا بهشت خویش !
و آن نازنین پیاله دلخواه را ؛ دریغ
بر خاک ریختیم!
جان من و تو تشنه پیوند مهر بود؛
دردا که جان تشنه خود را گداختیم !
بس دردناک بود جدایی میان ما ؛
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت ؛
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت .
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود ؛
با آن همه نیاز که من داشتم به تو ؛
من بارها به سوی تو بازآمدم ؛ ولی
اینک من و تو ایم دو تنهای بی نصیب ؛
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش .